در ضيافت شامى كه به منظور جمعآورى كمک مالى براى مدرسهاى مربوط به بچههاى داراى ناتوانى ذهنى بود، پدر يكى از بچهها نطقى كرد كه هرگز براى شنوندگان آن فراموش نمىشود...
او با گريه گفت:
كمال، در بچه من شايا كجاست؟
هر چيزى كه خداوند مىآفريند كامل است،
اما بچهِ من نمىتواند چيزهايى را بفهمد كه بقيه بچهها مىتوانند.
بچهِ من نمىتواند چهرهها و چيزهايى را كه ديده، مثل بقيه بچهها به ياد بياورد. كمال خدا در مورد شايا كجاست؟
افرادى كه در جمع بودند،
با شنيدن اين جملات،
شوكه و اندوهگين شدند...
پدر شايا ادامه داد:
به اعتقاد من، هنگامى كه خدا بچهاى شبيه شايا را به دنيا مىآورد، كمال آن بچه را در روشى مىگذارد كه ديگران با او رفتار مىكنند.
و سپس داستان زير را درباره شايا تعريف كرد:
يک روز كه شايا و من در پارک قدم مىزديم، تعدادى بچه را ديديم كه بيسبال بازى مىكردند.
شايا پرسيد:
بابا، به نظرت اونا منو بازى مىدن...؟
من مىدانستم كه پسرم بازى بلد نيست
و احتمالا بچهها او را توى تيمشان نمىخواهند؛
اما فهميدم كه اگر پسرم براى بازى پذيرفته شود، حس يكى بودن با آن بچهها مىكند. پس به يكى از بچهها نزديك شدم و پرسيدم كه آيا شايامىتواند بازى كند؟!
آن بچه به همتيمىهايش نگاه كرد تا نظر آنها را بخواهد، ولى جوابى نگرفت و خودش گفت:
ما 6 امتياز عقب هستيم و بازى در راند 9 است.
فكر مىكنم اون بتونه در تيم ما باشه...
در نهايت تعجب، چوب بيسبال را به شايا دادند!
همه مىدانستند كه اين غيرممكن است؛ زيرا شايا حتى بلد نيست كه چطور چوب را بگيرد!
اما همين كه شايا براى زدن ضربه رفت، توپگير چند قدمى نزديک شد تا توپ را خيلى آرام بندازد كه شايا حداقل بتواند ضربه آرامى به آن بزند...
اوّلين توپى كه پرتاب شد،
شايا ناشيانه زد و از دست داد!
يكى از همتيمىهاى شايا نزديک شد و دوتايى چوب را گرفتند و روبهروى پرتابكن ايستادند.
توپگير دوباره چند قدمى جلو آمد و آرام توپ را انداخت.
شايا و همتيميش، ضربه آرامى زدند و توپ نزديك توپگير افتاد؛
توپگير، توپ را برداشت و مىتوانست به اوّلين نفر تيمش بدهد و شايا بايد بيرون مىرفت و بازى تمام مىشد...
اما به جاى اين كار، او توپ را جايى دور از نفر اوّل تيمش انداخت و همه داد زدند:
شايا، برو به خط اوّل، برو به خط اوّل!!!
تا به حال شايا به خط اوّل ندويده بود!
شايا هيجانزده و با شوق، خط عرضى را با شتاب دويد. وقتى كه شايا به خط اوّل رسيد،
بازيكنى كه آنجا بود مىتوانست توپ را جايى پرتاب كند كه امتياز بگيرد و شايا از زمين بيرون برود، ولى فهميد كه چرا توپگير، توپ را آنجا انداخته است.
توپ را بلند، آنطرف خط سوم پرت كرد و همه داد زدند:
بدو به خط 2، بدو به خط 2!!!
شايا به سمت خط دوم دويد.
در اين هنگام بقيه بچهها در خط خانه هيجانزده و مشتاق، حلقه زده بودند...
همين كه شايا به خط دوم رسيد،
همه داد زدند:
برو به 3!!! وقتى به 3 رسيد،
افراد هر دو تيم دنبالش دويدند و فرياد زدند:
شايا، برو به خط خانه...!
شايا به خط خانه دويد و همه 18 بازيكن، شايا را مثل يک قهرمان روى دوششان گرفتند،
مانند اينكه او يک ضربه خيلى عالى زده و كل تيم برنده شده باشد...
پدر شايا در حالى كه اشک در چشمانش بود، گفت:
«آن ١٨ پسر به كمال رسیدند "
#امیررضا_آرمیوندسر شیری کرمفیل
https://sarashpazpapion.com/recipe/68048cfeb018fe7d8f212210ca9859b6
دستور دسر خوشمزمون 🖕فراموش کرده بودم تو پیجم بذارم..